جوان آنلاین: طنز نگاه کردن به رنجها، یکی از ستودنیترین تواناییهای انسان است. اینکه در دل سختیها و روی ویرانههای زندگی همچنان بتوان لبخند زد، شاید شگفتانگیزترین نوع مقاومت باشد. ما ایرانیها هم مثل هر انسان دیگری کم خاطره تلخ و دردناک نداریم؛ نه فقط بهخاطر تولد در این جغرافیای خاص یا بودن در برهه حساس کنونی - که البته هرسال تمدید میشود- بلکه، چون اصل زندگی انسانی پر از دشواریهاست، اما آنچه این تلخیها را قابل تحمل میکند، مهارت ما در روایتشان با زبان طنز است. همین شوخطبعی است که از دل رنج، خاطره میسازد و حتی دیگران را در تجربهای مشترک با خود همراه میکند.
«ما اینگونه ما شدیم» نوشته بهداد دالوندی، ناداستانی طنز از زندگی یک دهه شصتی متولد ۵۸ است که معتقد است برای دهه شصتی بودن نیازی نیست در پاره خط سالهای ۶۰ تا ۶۹ به دنیا آمده باشید، تنها حضور یک «شست تقدیر» به جای دست تقدیر در متن زندگی شما کافی است تا شما را فارغ از سال تولدتان به آغوش سوخته دهه ۶۰ بکشاند.
این کتاب مجموعهای از خاطرات شخصی نویسنده از دوران کودکی و نوجوانی تا تجربههای خانوادگی و اجتماعی اوست. روایت از لحظه تولد و آشنایی با خانواده آغاز میشود و به تدریج به ماجراهای تربیتی و زیستی او گسترش مییابد. دالوندی در این مسیر، پیچوخمهای زندگی خود را با زبانی ساده، صمیمی و سرشار از شوخطبعی بیان میکند.
هرچند موضوع اصلی نوشتهها اغلب سختیها، کمبودها و رنجهاست، اما در روایت طنزآلود نویسنده، همین تلخیها به داستانهایی سرگرمکننده و خندهدار بدل میشوند. دالوندی با اغراق و بازی با تناقضها، موقعیتهای تلخ را به صحنههای کمیک بدل میکند؛ چنانکه کل کتاب بیشتر شبیه یک لطیفه بلند ۷۰ صفحهای به نظر میرسد تا شرح یک زندگی پرمشقت.
اصولاً ماجراهای زندگی در دهه ۶۰ ایران سوژه خوبی برای طنزپردازی هستند؛ از صفهای بیپایان شیر و کوپن گرفته تا صدای موشکها و خاموشیهای مداوم برق. آن روزها همهچیز آنقدر عجیب و غریب بود که انگار خود زندگی دستبهکار شده بود تا برای آیندگان داستان و برای اهالی زمانه خودش جوک بسازد. حتی سادهترین کارهای روزمره، مثل خرید نان یا رفتن به مدرسه، میتوانست به یک شوخی تبدیل شود. البته فارغ از تمهیدات زندگی، ما ایرانیها همیشه در ساختن لطیفه از بحران استاد بودهایم و این استعداد از گذشته تا به امروز، ادبیات و فرهنگ شفاهی ما را آکنده از بیانهای طنزآمیز و کنایههای خلاقانه کرده است. این ویژگی شاخص در «ما اینگونه ما شدیم» نیز به واسطه شرح شوخطبعانه از تجربه زیسته نویسنده ظهور و بروز پررنگی داشته است. نوشتن از خاطرات تاریک حاصل از قطعی برق، فرایند گیجکننده نامگذاری فرزندان، خودروهایی با ظرفیت چهار نفر که چیزی بالغ بر ۱۳ نفر را در خود جا میدادند، امکانات ضعیف آموزشی و اوضاع دشوار اقتصادی، از جمله بخشهای مهم این کتاب بودند که اگرچه متعلق به تجربیات نسلی خاص بود، اما محدود به فهم آنها نبود.
با وجود اینکه نویسنده در بیشتر صفحات کتاب، خواننده را با روایت خاطرهمحور خود همراه میکند، پایان کتاب به نوعی ناگهانی و شتابزده به نظر میرسد. اگرچه مخاطب از ابتدا با داستانهایی پرماجرا و لحنی سرزنده روبهروست، ناگهان با اتمام روایت مواجه میشود. گویی نویسنده به دلایلی دیگر، از ادامه کار بازمانده است. این پایانبندی کوتاه و سریع، حس تمامشدگی طبیعی یک داستان مهیج را منتقل نمیکند و خواننده را با نوعی بلاتکلیفی از ماجرا مواجه میکند که همین؟ تمام شد؟
از سوی دیگر، این شتاب در پایان میتواند بهانهای باشد برای بازاندیشی. نویسنده میتوانست با اضافه کردن چند خاطره کوتاه، یا با ایجاد یک جمعبندی ملموس از تجربه نسلی خود، حس انسجام بیشتری به روایت بدهد و مخاطب را آرامآرام از فضای طنزآلود و پرهیجان کتاب خارج کند. به عبارت دیگر، پایان کتاب فرصتی بود تا همان رندی که در طول متن دیده میشد، به نوعی جمعبندی شود و خواننده را با حس رضایت از تجربه خواندن تنها بگذارد.
با این حال، این نقطه ضعف در پایان کتاب، باعث کاهش ارزش کل اثر نمیشود، بلکه میتواند به عنوان نقطهای برای بازنگری نویسنده در نگارش آثار آینده تلقی شود و یادآوری کند که حتی در آثار خاطرهمحور و طنزآمیز، پایانبندی نقش کلیدی در کامل شدن تجربه خواننده دارد.
در پایان، «ما اینگونه ما شدیم» بیشتر از اینکه یک خاطره باشد، یک بازی طنزآمیز است با تلخیهای زندگی؛ جایی که حتی تنبیهات بدنی مدرسه به بهانهای برای خنده بدل میشوند. پایان ناگهانی کتاب شاید کمی تعجببرانگیز باشد، اما کل داستان خواننده را با حسی خوشایند و ذهنی پر از تصاویر عجیب و غریب رها میکند؛ انگار که زندگی پریده باشد وسط داستان با دستپاچگی گفته باشد: «بس کن تا همین جا کافی است!»